خداحافظ تابستان
یادت باشد
روزهای گرمت به سردی گذشت…!
مخــــدر نگاهَتـــــ کـــــه اگر دروغ رنگ داشت دلم نه عشق میخواهد بی کسی یعنی لای استخوان های من نمک بپاشی … و زخم هایم پشت سرت راه بیفتند.. و معتاد دست های شورَت شوند… خوابـــــــــــــــــید… در را کـه مــی بـــندی ، تـــــنهـا ، غمــهایــی کـه .. امشب باز یادت مرا بی قرار کرده است.... بی اختیار اشکهایم سرازیر می شوند.... نمی دانم کی این درد تموم میشه..... موهای یک زن خلق نشده هر وقت که پرم... پر زگریه.... پر از اندوه.... دست به قلم میشم.... مینویسم..... شاید بلکه کمی سبک بشم.... دلم را نمی دانم به کدامین گناه آلوده ام که اینگونه امروز می گرید.... نمی دانم به جرم کدام گناه محکومش کرده اند که امروز اینگونه تنهاست..... آه.... با این هم ندانستن... باز این درد دانستن است که مرا زجر می دهد.... دانستن اینکه دلم باید همیشه غمگین باشد ولی نمی دانم چرا....؟ آسمان باز امشب بی قرارم.... بی قرارت.... کی میشه خوب باشم...؟ نمی دونم.... حس خیلی عجیبی دارم خیلی عجیب.... چقدر سخته تنها بودن.... آسمان گاه همه روزها را بی فکر میگذرانم.... گاه همه را با فکر.... فکر... فکر توست.... وچقدر درد آور.... فکر اینکه دیگر نیستی... امروز شادم بیشتر از همه لحظه های بودنم شادم..... نمی دانم چرا.... خدایا شکرت شکر بخاطر همه چی... هر چی بهم دادی وندادی.... شکرت... شاد بودن را....شاد زیستن را.... شاید تو.... تو به من آموختی...ممنونم... یه زمانی می گفتن از تو چشماش میشه فهمید تو را من “تو” کردم عشق هایت را مثل
بار خدایا؛
تَنهـــــــــــآیِ تَنهـــــــــــــــا نَهــ کَسیــــــــ حالَمــــــ رآ میــــــــ پُرسَـــــــد
نَهـــ کَسِیـــــ هَوآ یَـــــمـــــــ رآ دآرد عِِیــــبیــــــــ نَدآرد
سآلـــهآســـــتــــــــ بـــــــِهـــ ایـــــن زِنــــدِگـیـــــــــ عـــــآدتـــــــــ کــــــــَرده ام! دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان. . . !
یـــــکــــ بــــغـــض. . . . . ! . . . و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده . . . . . . . . . بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی . . . . . . خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست که ....
تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ؛
ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . . گاهــــی لحظه های ســـــکوت
بگوییم ولی نمی توانیم بگوییــــم …
از فـــــــــریب انسـ ـــــانـ ـها دلــگیــ ـــر نشــــــــو.....
اینــــــ ــان روی زمینـــــی زنـدگــ ـی میــکنند که روزی یکبــــ ــار خودش را دور میزند روی زمینـــــی زنـدگــــی میـکننـــــــد که خـــــودش را جــ ـــو گرفته، سلام..... بازبه مهمانی خدا دعوت شداه ایم.... همه....همه عالم دعوتند.....
گوشهایم را می گیرم .... چشمهایم را می بندم... وزبانم را گاز می گیرم.... ولی.... حریف افکارم نمی شوم.... چقدر دردناک است.... فهمیدن...!!! سلام...این یه بدون شرح هستش..فقط دوست داشتم شما هم ببینید... میدونی خوش بخت ترین زوج دنیا کیه ؟ دلم می خواهد زندگی ام را موقت بدهم دست یک آدم دیگر بگویم تو بازی کن تا من برگردم نبازیا
آینه ی اتاقم را با آینه ی اتاقت عوض میکنی ؟ این فقط مرا نشان میدهد . . . !
” دل ♥ “ تنهــــا عضــــوی اســــت کــــه , بــــا ” نگــــاه ” لمــــس می شــــود …….! نـمـی دونـم چـه سـرّی داره !
اسـم کـوچـیـکـم هـزار بـار هـم گـفـتـه شـه
بـه پـای یـه بـار گـفـتـن تـو نـمـی رسـه
دل تمنا میکند تا من بسازم خانه ای / عاشقان کی خانه داند ، دل مگر دیوانه ای ؟
شبی از سوز گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق ، ندارم طاقت این بار غم را
چقدر دور تر از من، ایستاده ای!
دور از احساسم آنجا که تو ایستاده ای؛ صدای مرا هم نمی شنوی چه برسد به دلتنگی هایم بغض هایم اشک هایم........... کمی نزدیکتر بیا..... گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد |
|