هر وقت که پرم...
پر زگریه....
پر از اندوه....
دست به قلم میشم....
مینویسم.....
شاید بلکه کمی سبک بشم....
دلم را نمی دانم به کدامین گناه آلوده ام که اینگونه امروز می گرید....
نمی دانم به جرم کدام گناه محکومش کرده اند که امروز اینگونه تنهاست.....
آه....
با این هم ندانستن...
باز این درد دانستن است که مرا زجر می دهد....
دانستن اینکه دلم باید همیشه غمگین باشد ولی نمی دانم چرا....؟
آسمان
نظرات شما عزیزان:
تارا
ساعت13:52---26 تير 1392
سلام .دیروز داشتم کتابامو جمع میکردم ادرس وبتو دیدم قبلا بهم داده بودی یه بار قبلا .وب قشنگی داری به وب منم سر بزن >>>>بای
وبلاگ قشنگی داری ولی تو وبت عکی خیلی کم داری.خوشحال میشم به وبم سر بزنی.بالینک کردنم موافقم.یادت نره سر بزنیا.بابای